Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس، در آستانه روز جهانی کودک اداره کل روابط عمومی رسانه ملی سومین نشست نقد هفتگی خود را به آسیب شناسی برنامه‌های کودک و نوجوان اختصاص داد. این نشست با عنوان نقد و بررسی «برنامه‌های کودکان و نوجوانان در آینه رسانه ملی» میزبان مقصود نعیمی ذاکر، مدیر پیشکسوت حوزه کودک، برنامه‌سازانی همچون علی‌اکبر ذاکری، تهیه کننده «خاله شادونه»، مجید قناد، مجری و تهیه کننده، فاطمه شیرازی مقدم، تهیه کننده «رنگین کمان» و آرزو جعفری، روانشناس بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در این نشست که آذرمیدخت آذرهوش، مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه دو هم از طریق ارتباط اینترنتی در آن حضور داشت، به موضوعات مهمی در حوزه کودک و نوجوان پرداخته شد؛ اما جای خالی مدیران شبکه پویا در این نشست مشهود بود که با وجود دعوت اداره کل روابط عمومی، در این جلسه حضور پیدا نکردند.

 رقابت سخت قهرمان‌های ایرانی و خارجی برای دلبری کودکانه

آذرمیدخت آذرهوش، مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه دو در پاسخ به اولین سوال که چرا کودکان ایرانی همچنان شخصیت‌های محبوب کارتونی‌شان را از آثار خارجی انتخاب می‌کنند و شخصیت‌های ایرانی نتوانسته‌اند جایگزین مناسبی باشند؟ گفت: این موضوع از جنبه‌های مختلف قابل بحث است، اما مهم‌ترین بخش آن به دسترسی آسان مربوط می‌شود. ما در برنامه‌سازی بی‌نیاز از منابع خارجی نیستیم، می‌توانیم آثار موفق خارجی را ببینیم، اما به شکلی دیگر آن را طراحی و پیام‌ها را به بچه‌ها منتقل کنیم.

وی افزود: آنچه در این میان اهمیت دارد، رقابت سختی است که میان شخصیت‌های ایرانی با شخصیت‌های خارجی شکل می‌گیرد و در این رقابت نابرابر ما کم می‌آوریم، چرا که حرف اول را بودجه می‌زند.

به گفته آذرهوش، رسانه ملی نمی‌خواهد در حوزه کودک به حامی مالی وابسته باشد، چرا که سازمان هم با ورود شرکت‌های تجاری به برنامه‌های کودک موافق نیست و بنابراین با محدودیت‌هایی برای تولید مواجه می‌شود.

حضور همه عوامل در جلسه برآورد

مجید قناد، تولیدکننده پیشکسوت حوزه کودک در این جلسه با تاکید بر اینکه کودکان قدرت تصمیم‌گیری ندارند و خوراک فکری‌شان را رسانه می‌دهد، از این رو نباید نقش نویسنده، تهیه‌کننده و حتی طراح دکور را در برنامه‌های تولیدی کودک نادیده گرفت، گفت: در دهه شصت وقتی قرار بود برای یک برنامه برآورد بودجه شود، همه عوامل حضور داشتند. از صحنه‌آرا و صدابردار تا نویسنده و نورپرداز تا با در نظرگرفتن همه جوانب و شرایط آن اثر به تولید برسد. پس از پایان پخش آن اثر هم جلسات نقد و ارزیابی برپا می‌شد و مطلوبیت یا نامطلوبیت آن ارزیابی می‌شد.

جای خالی تیپ‌سازی

مقصود نعیمی ذاکر، مدیر پیشکسوت حوزه کودک نیز با اشاره به اهمیت تیپ‌سازی در برنامه‌های کودک گفت: شخصیت‌های کارتونی با ممارست در ذهن کودکان ماندگار می‌شوند. به طور مثال شخصیت مردعنکبوتی برآورنده همه آرزوها وآمال کودکانی است که روزی می‌خواهند قوی‌ترین باشند. این شخصیت ماحصل فکر و تجربه گروهی است که جزئیات اثر هم برایشان مهم است.

وی با طرح این پرسش که چند شخصیت تأثیرگذار ایرانی را توانسته‌ایم در این سال‌ها خلق کنیم تا فرزندانمان به آن تکیه کنند و دوستش داشته باشند؟ گفت: متأسفانه ما دنبال تیپ‌سازی نرفتیم و از شخصیت‌هایی هم که این قابلیت را داشتند، حمایت نکردیم.

لزوم تجاری سازی

فاطمه شیرازی مقدم، تهیه‌کننده «رنگین‌کمان» هم با اشاره به وجود خط قرمزهای فراوان در تولیدات کودک گفت: ما نه تنها در تولیدات خودمان، بلکه در انتخاب آثار خارجی هم دچار محدودیت هستیم و دستمان بسته است.

وی افزود: ما فرصت تجاری‌سازی را از دست داد‌ه‌ایم، در حالی که می‌توانستیم شخصیت‌های محبوب ایرانی مانند زی‌زی‌گولو، سنجد و... را روی کالاهای مورد نیاز بچه‌ها بیاوریم و یا آثار ایرانی را تبلیغ کنیم؛ ولی به دلیل نبود اعتماد از سوی شرکت‌های ایرانی برای بازگشت سرمایه، هیچگاه وارد این روند نشدیم.

به گفته این تهیه کننده، برای ماندگار شدن شخصیت‌های ایرانی باید از قواعد مرسوم در جهان پیروی کنیم و راه‌های تجاری‌سازی را بیاموزیم، اما نگاه برخی مدیران همواره مقطعی بوده و برنامه طولانی‌مدت برای ثبت یک شخصیت ایرانی نداشتند.

جای خالی پیشکسوتان تولید

علی اکبر ذاکری، تهیه کننده «فرزندان ایران» هم که این روزها روی آنتن شبکه جهانی جام‌جم می‌رود، با اشاره به تفاوت برنامه‌سازی در سه دهه گذشته با زمان حال گفت: اکنون برخی برنامه‌ها به اسم جوانگرایی به دست نیروهای کم‌تجربه سپرده می‌شود؛ در حالی که تلویزیون تهیه‌کننده‌‌های باتجربه و متخصصی همچون سوسن کرامتی، ژاله موقر، مهناز آذین، پروین شمشکی، گیتی فرشفاهی و... دارد؛ این دوستان الان باید در شبکه‌های کودک و نوجوان به عنوان پشتوانه شبکه‌ها حضور داشته باشند، ولی هیچ کدام از آن‌ها مشغول به کار نیستند.

ذاکری با اشاره به قابلیت برخی از شخصیت‌های کودک به الگو شدن در ذهن بچه‌ها متذکر شد: ما برای خلق شخصیت‌هایی همچون زی‌زی‌گولو، ‌هادی و هدی، چیه و چرا، سنجد و... زحمت کشیدیم، اما اکنون همه اینها به آرشیو رفته‌اند.

وی با بیان اینکه در جلسه با مدیران شبکه کودک و امید این پرسش را طرح کرده است که با توجه به تخصصی بودن این شبکه‌ها برند و شخصیت ماندگار در طول این سال‌ها چه کسانی و چه شخصیت‌های عروسکی یا کارتونی بوده است؟ گفت: باید این انتظار را از شبکه‌های تخصصی داشت که خود را بی‌نیاز از تجربه برنامه‌سازی ندانند و باید پاسخگوی خلق شخصیت‌های ماندگار برای کودکان این سرزمین باشند.

برآورد اندک در کارهای کودک

در ادامه این نشست، آذرهوش با نگاه آسیب‌شناسی به شخصیت‌های کارتونی خارجی گفت: آثار انیمیشن خارجی با مضامین متفاوت و غالباً همان مضامینی که در ساخت برنامه‌های وطنی بدآموزی خوانده می‌شود، تولید می‌شوند و اتفاقاً بچه‌ها هم به شکل قابل توجهی از این گونه برنامه‌ها استقبال می‌کنند؛ در حالی که ما در خلق شخصیت‌های ماندگارمان از هر نوع خشونت پرهیز می‌کنیم.

وی با دشوار خواندن فضای اقتصادی کنونی برای برنامه‌سازان کودک متذکر شد: در گذشته گروه‌های برنامه‌ساز برآورد معین داشتند و یک حداقلی برای هر برنامه درنظر گرفته می‌شد، اما اکنون با بودجه اندکی که به گروه کودک و نوجوان داده می‌شود، کمتر تهیه‌کننده‌ای حاضر به تولید است و پیشکسوتان این عرصه نیز حوصله درگیری‌های مالی را ندارند.

فقر ملودی و ترانه در آثار کودک

مجید قناد با تأیید صحبت‌های نعیمی ذاکر در استفاده از نیروهای مجرب و پیشکسوت کودک و نوجوان گفت: من با بیش از 20 مدیر گروه کودک کار کرده‌ام و همواره از آن‌ها آموخته‌ام. امروز هم انتظار دارم از این تجربیات من که با هزینه رسانه ملی به دست آمده است، استفاده کنم و برنامه بسازم. شاهد بوده‌ام که همان بودجه‌ای را که به نیروی بی‌تجربه می‌دهند، به ما نمی‌دهند؛ گویی کودکان به ما نیازی ندارند.

این تهیه کننده پیشکسوت با اشاره به نیاز کودکان به سرود و شعرهای آهنگین و ملودی‌های کودکانه بیان کرد: ماندگارترین آهنگ‌های باکلام کودکانه در دهه شصت مانده است و در این مدت هیچ تهیه‌کننده‌ یا مدیری دغدغه تولید ملودی برای کودکان نداشته است. از این رو ما با فقر ملودی و موسیقی کودک در تلویزیون روبرو هستیم؛ چرا که در بودجه برنامه برآورد مناسبی برای این امر اختصاص داده نمی‌شود.

اهمیت حضور پیشکسوتان در کنار جوانان

در ادامه نعیمی ذاکر با اظهار امیدواری از برگزاری این جلسات نقد و تداوم آن‌ها گفت: اگر واقعا برای مدیران آینده این کشور نگرانیم، باید به کودکانمان خوراک مناسب بدهیم. این خوراک می‌تواند از سینما هم به تلویزیون بیاید و یا از تلویزیون به سینما برود؛ چنانچه نمونه‌های موفقی داشته‌ایم و سال‌های سال برگزیدگان جشنواره‌های کودک و نوجوان که در اصفهان برگزار می‌شد، آثار ساخت صداوسیما بوده است.

وی با طرح این سؤال که مگر در انتخاب اساتید دانشگاه یا مراجع دینی سراغ جوانان و نیروهای کم تجربه می‌روند؟ گفت: حوزه‌های نظری و اندیشه ورزی جای جوانان ناپخته نیست؛ ما به این تفکر در ریل‌گذاری سازمان احتیاج داریم که برای بخش‌های تولیدی باید از تجربه بزرگان استفاده کرد. این حرف به معنی اهمیت ندادن به جوانان نیست، اتفاقا مسیر درست برای بارور شدن و تربیت نیروهای تازه نفسی است که باید در طول زمان یاد بگیرند، تجربه کسب کنند و پخته شوند.

نعیمی ذاکر با اشاره به روند ورود خودش به سازمان گفت: چند دهه قبل برای ورود به عرصه تولید باید این مسیر را پلکانی طی می‌کردیم و با آموزش و مطالعه تاروپود برنامه‌سازی برای کودکان را درک می‌کردیم. چنانچه من و تک‌تک تهیه کننده‌های دیروزی بدون ادعا کارمان را از دستیاری شروع کردیم. نیاز کودک را شناختیم و در این حرفه خواندیم و تحصیل کردیم تا امروز بتوانیم در جایگاه نقد دلسوزانه حرفمان را بزنیم.

وی با اشاره به ضرورت شناخت نیاز کودک تأکید کرد: به طور مثال هنوز شیرین ترین آهنگ‌ها و ترانه‌های کودکی مربوط به «علی کوچولو»، «خونه مادربزرگه» و... است. شناخت کودک به ما می‌گوید یکی از نیازهای او ترانه‌های کودکی، لالایی و یا ملودی‌هایی است که او نیاز دارد. وقتی این بخش را نادیده می‌گیریم یعنی کودک را به سمت آثار غیرایرانی سوق داده‌ایم. آیا شبکه‌های تخصصی کودک و نوجوان تا به حال به این نیاز کودک توجه کرده‌اند؟

این مدیر پیشکسوت با اشاره به سختی‌های کار در دهه شصت و بعد از آن گفت: همه مسائل را نمی‌شود به بودجه ربط داد. آیا راه‌اندازی همیار پلیس برای آموزش قوانین راهنمایی و رانندگی و کاهش تصادفات یا استفاده از بابا برقی برای صرفه‌جویی در مصرف برق نیاز به بودجه خاصی داشت؟ ما توانستیم با کمک شخصیت سنجد موضوع قطره فلج اطفال را جا بیندازیم و 95 درصد این بیماری در ایران ریشه کن شد. یا با کمک عروسک گل گندم به کودکان آموزش دادیم که کمتر دور ریز نان داشته باشند و با این شخصیت مشکل چرخه نان خشک و آسیب‌های پزشکی‌اش را تا حد زیادی حل کردیم.

به گفته نعیمی ذاکر آنچه در این موضوعات اهمیت داشت، موقعیت سنجی و خلق شخصیت‌های مؤثر بود. چیزی که امروز شبکه‌ها با بودجه‌هایی که دارند، آن را نادیده گرفته‌اند.

انتخاب زبان متناسب با گروه سنی

آرزو جعفری، روانشناس کودک نیز بر لزوم رعایت زبان معیار در برنامه‌های کودک تاکید کرد و گفت: بچه‌ها با وجود کوچکی، آدم‌های بزرگی هستند و برای ارتباط با آن‌ها باید حرفشان را بفهمیم و به یک زبان مشترک با آن‌ها برسیم.

وی درباره مشکلات تولید برای کودکان و نوجوانان گفت: در خیلی از مواقع باید از خودتان بگذرید و کوتاه بیایید تا بتوانید با کودکان ارتباط برقرار کنید. شاید زیبایی کار در همان کوچک ماندن در عین بزرگ شدن است. باید به زبان آن‌ها با خودشان صحبت کنیم.

جعفری رعایت برنامه‌سازی برای گروه‌های سنی را مهم دانست و متذکر شد: قدرت پردازش و تجزیه و تحلیل درست اطلاعات در گروه‌های سنی خردسال، کودک و نوجوان متفاوت است و برنامه‌ساز باید در انتخاب زبان برنامه و حتی مجریان از گروه‌های متناسب با سن آن‌ها استفاده کند.

اهمیت گفتار مناسب

شیرازی مقدم نیز با تأکید بر اهمیت به کار بردن کلمات درست و پرهیز از تغییر لحن در برنامه‌های کودک گفت: حضور نویسنده‌ای با تجربه و آشنا به زبان کودک در برنامه‌های این گروه سنی کمک می‌کند ما شاهد خطاهای فاحش زبانی نباشیم. مسلما پسر 8 ساله برای خوشامدگویی به مهمان از لفظ «صفا آوردید» استفاده نمی‌کند. پس رسانه هم نباید زبان او را تغییر دهد.

وی افزود: ما می‌توانیم کودکانمان را با زبان فاخر فارسی آشنا کنیم، می‌توانیم بچه‌ها را با مطالعه مأنوس کنیم و ارتباط برقرار کردن با دنیای اطراف را به آن‌ها بیاموزیم. قصه‌ها، مثل‌ها و ادبیات فارسی می‌تواند کودکان و نوجوانان را با ارزش‌های اخلاقی و باورهای شرقی‌مان آشنا کند.

ریل‌گذاری مناسب برای کودکان

ذاکری با اشاره به اهمیت محتوا در تولیدات کودک و نوجوان گفت: گاهی اشکال کار در انتخاب ساختار و نوع انتقال پیام است. به همین دلیل کودک با ندیدن جذابیت، شبکه را عوض می‌کند و یا سراغ رسانه دیگری می‌رود. پس باز هم پای نویسنده قوی، انتخاب درست مجری یا دکور مناسب به موضوع باز می‌شود و سررشته همه این‌ها به استفاده از نیروهای مجرب وصل می‌شود.

وی با اشاره به اهمیت ریل‌گذاری درست در حوزه کودک و نوجوان متذکر شد: اساس این نگاه به تبیین سیاست‌های درست در حوزه کودک برمی‌گردد و اینکه وقتی ما صاحب دو شبکه تخصصی کودک و نوجوان هستیم، چرا باید دستمان خالی از خلاقیت و جذب مخاطب باشد.

تقسیم عادلانه آرشیو محتوا

مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه دو نیز با تأکید بر وجود اتاق فکر در این شبکه و ارزیابی دقیق برنامه‌ها توسط کارشناسان گفت: متاسفانه دسترسی یکسان به همه تولیدکنندگان حوزه کودک داده نشده‌ است و همچنان که بودجه‌ای به شبکه دو برای خرید تولیدات خارجی اختصاص داده نشده، ما از بسیاری جهات دچار فقر امکانات هستیم.

آذرهوش افزود: برای مثال، نباید اینگونه باشد که خرید برنامه‌های خارجی در انحصار شبکه کودک باشد و آثار کاملا بلوکه شود و امکان دسترسی شبکه‌های دیگر از آن سلب شود. از همین جا اعلام می‌کنم آرشیو کودک شبکه دو بر روی همه دیگر شبکه‌ها باز است و می‌توانند از آن بهره‌برداری بهینه کنند.

وی در پایان تأکید کرد: باید راهکاری اندیشیده شود تا همه برنامه‌سازان کودک از این فرصت و آثار خریداری‌شده برای سازمان بهره‌مند شوند.

انتهای پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: کودک نوجوان تهیه کننده رسانه ملی گروه کودک و نوجوان برنامه های کودک مدیر گروه کودک خلق شخصیت حوزه کودک برای کودکان برنامه سازی تهیه کننده نیاز کودک رسانه ملی متذکر شد شبکه ها شبکه دو بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۴۷۴۷۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مصائب کودکان سرراهی

یک روز تابستانی بود یا زمستانی سرد نمی‌داند، اما تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌اش افتاد. پدرومادرش او را جلوی دادگاهی در تبریز رها کردند و برای همیشه رفتند دنبال زندگی‌شان. او هیچ تصویری از این لحظه هولناک رهاشدگی ندارد. احتمالا، چون ۱۴ ماه بیشتر نداشته.

به گزارش دنیای اقتصاد؛ در ذهن او هیچ ردی هم از خاطرات آن روز‌ها نمانده، مثلا او هرگز نفهمیده که چه کسی یا کسانی او را به شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز آوردند و نامش را گذاشتند: مهدیه. زندگی او تا ۶ سالگی در تاریکی مطلق می‌گذرد، بعد از آن، اما دوران فرزندخواندگی جهنمی آغاز می‌شود.

او به‌یکباره خودش را در خانواده‌ای به یاد می‌آورد که هر روز زنی که مادر صدایش می‌کند، او را کتکش می‌زد و بدن نحیف و لاغرش را پر از زخم می‌کرد. حالا بعد از گذشت ۳۰ سال از آن روزها، باز هم وقتی یادش می‌افتد، اشک‌ها سیل می‌شوند روی صورتش. دست‌هایش می‌لرزد و قلبش.

آخ از قلبش که ناگهان مچاله می‌شود. این سوال دیوانه‌اش می‌کند: «چرا این‌اندازه مسوولان شیرخوارگاه بی‌تعهد بودند؟ چرا او را به خانواده‌ای دادند که مدام کتک بخورد.» به خصوص اینکه بعد‌ها یکی از پرستاران پنهانی به او می‌گوید: «این خانواده زیرمیزی پول داده بودند که هر جور شده تو را به فرزندخواندگی بگیرند.»

اگر پدرومادرش او را نخواستند، خانواده‌ای که او را به فرزندخواندگی گرفتند، زخم‌های عمیق‌تری به روحش وارد آوردند. آن‌ها باعث شدند، مهم‌ترین روز‌های بالندگی‌اش زیر چک و لگد سپری شود. هر چند این پایانی برای مهدیه نبود. زنی ۳۷ ساله که به روزنامه آمده تا داستان زندگی‌اش را بگوید و با آن نقب به زندگی بچه‌های شیرخوارگاهی بزند که پس از هفده، هجده سالگی بدون هیچ شغل و سرپناهی باید وارد جامعه شوند.

از وضعیت دختران سرراهی بگوید که در سن پایین شوهر داده می‌شوند و به سختی امکان ادامه تحصیل دارند. او راوی مصائب کودکان سرراهی است. کودکانی که آمار دقیقی از آن‌ها نیست و فقط در برخی مصاحبه‌ها گفته شده؛ آن‌ها بیش از ۲۲ هزار نفرند.

موقعیت شوم مهدیه

زمان به وقت بهار است. مهدیه در آستانه گفتن راز‌های مگوی زندگی‌اش. خجالتی است، اما هر بار نفسش را حبس می‌کند تا قدرت بگیرد: «آن روز تو و برادرت را دیدم که دست‌های هم رو محکم گرفته بودید. وقتی وارد دفترم در شیرخوارگاه شدید، هر دو بلند بلند گریه می‌کردید.» مهدیه هیچ چیز از آن اشک‌ها به یاد نمی‌آورد. این‌ها را مسوول شیرخوارگاه بعد‌ها برایش تعریف کرده است.

وقتی بعد از مدت‌ها تجربه خشونت خانگی از سوی کسانی که به فرزندخواندگی قبولش کرده بودند دوباره به شیرخوارگاه برگردانده شد: «ناپدری و نامادری‌ام داشتند از هم جدا می‌شدند و مرا به شیرخوارگاه آوردند. شوکه شده بودم. تا آن موقع نمی‌دانستم، آن‌ها پدر و مادر واقعی من نیستند. نمی‌دانستم که اصلا برادری دارم. نمی‌دانستم سرراهی‌ام. هر روز یک سیلی به صورتم زده می‌شد.»

مهدیه در آن زمان تازه هشت ساله شده بود. او همیشه از نامادری‌اش هراس داشت. نامادری که بی‌بهانه و با بهانه کتکش می‌زد و تهدیدش می‌کرد او را می‌فرستد به جهنم. جهنم منظورش شیرخوارگاه بود. ناپدری برخلاف نامادری‌اش برایش پدری کرده بود.

با این حال او هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و در موقعیت شومی قرار گرفت که بار دیگر زندگی‌اش را به تله خشونت انداخت. پس وقتی مسوول شیرخوارگاه از او پرسید: «کبودی‌های روی بدنت برای چیست؟» او واقعیت را نگفت: «این پدرم است که مرا می‌زند.» خودش این ادعای واهی‌اش را تراژدی بزرگ زندگی‌اش می‌داند. هیچ‌کس در شیرخوارگاه نبود که فضای امنی برای او درست کند. او به سن قانونی طبق قوانین نرسیده بود،

پس دوباره با درخواست نامادری‌اش پس از طلاق مهدیه را به او سپردند. این‌بار اوضاع بدتر از قبل شد. دیگر خبری از حمایت‌های پدر هم نبود. او بار دیگر افتاد در دام آدم بیماری به نام نامادری.

فرزندخواندگی جهنمی

«نامادری‌ام چند ماه بعد کارش را هم در بیمارستان از دست داد. ما به یکباره فقیر شدیم. حتی مجبور شدیم به خانه پدر و مادر نامادری‌ام برویم. آنجا اوضاع خیلی عذاب‌آور بود. نامادری‌ام با برادر و خواهرهایش به‌شدت اختلاف داشت و هر روز با پدر و مادرش دعوا می‌کرد. نامادری‌ام با زدن من بدبختی‌هایش را جبران می‌کرد.»

مهدیه در تمام این سال‌ها تنها دلخوشی‌اش شده بود مدرسه. وقتی از در بلندبالای مدرسه رد می‌شد، احساس امنیت و آرامش می‌کرد. در تمام آن سال‌ها، تلاش می‌کرد تا کم غذا بخورد و پیاده به مدرسه برود تا هزینه‌ای روی دست نامادری‌اش نگذارد که مانع رفتنش به مدرسه شود.

اوضاع حتی به همین منوال هم نماند، کار بیخ پیدا کرد. اختلافات نامادری با خانواده‌اش آن‌قدر بالا گرفت که او را بیرون کردند. نامادری هم دست مهدیه را گرفت و به یک خانه کوچک خراب در محله‌ای فقیرنشین برد: «آنجا گاهی می‌شد که حتی نان برای خوردن نداشتیم.»

کار به جایی می‌رسد که مهدیه مجبور می‌شود برای گرفتن کمک‌های مالی به اداره هلال‌احمر برود. زندگی برای سومین بار او را به هلال‌احمر می‌کشاند و او هر چند یک بار برای گرفتن مواد غذایی به آنجا می‌رود. از ترس نامادری‌اش، اما با هیچ‌کس حرف نمی‌زد: «من آدم به‌شدت خجالتی هستم.

شاید افسرده هم بودم. خیلی به سختی حرف می‌زنم و ارتباط می‌گیرم به همین خاطر هیچ‌چیزی به کسی نمی‌گفتم.» تا اینکه نامادری‌اش پس از چهار بار طلاق می‌خواست با مرد دیگری ازدواج کند. پس خانه برایش ناامن‌تر شد. آن‌قدر ناامن که بالاخره یک روز وقتی برای گرفتن کمک مالی به هلال‌احمر رفته بود، طاقت نیاورد و زد زیر گریه: «سه روز بود که غذا نخورده بودم. برق خانه هم رفته بود. نامادری هم شدیدتر از قبل مرا می‌زد. تمام بدنم سیاه شده بود.» این کارشناس متوجه شرایط بحرانی مهدیه می‌شود، دنبال کارهایش را می‌گیرد تا دوباره او را به شیرخوارگاه برگرداند.

بازگشت به شیرخوارگاه

بازگشت به شیرخوارگاه تلخ بود. کابوس شبانه بود. هر بار نامادری‌اش تهدید می‌کرد: «می‌فرستم شیرخوارگاه که اونجا گوربه‌گور بشی.»، اما این بازگشت تبدیل به فصل تازه‌ای در زندگی مهدیه می‌شود و شیرخوارگاه دوباره خانه‌اش: «شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز را پیش از انقلاب ساخته بودند.

یک حیاط بزرگ داشت و ۴ طبقه بود. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند. فضای عجیبی داشت. پر از شادی و غم. یادم می‌آید، گاهی بعضی از بچه‌ها را لباس نو می‌پوشاندند، سوار وانت می‌کردند تا ببرند زندان دیدن پدرومادرهایشان. ما که مانده بودیم حسرت آن‌ها را می‌خوردیم.»

مهدیه به درس خواندن ادامه می‌دهد، اما هدف او در زندگی‌اش می‌شود پیدا کردن راز‌های در گذشته مانده: «از آن روز که فهمیدم برادری دارم دیگر روز و شب نداشتم. تمام هدفم این شده بود که پیدایش کنم.

پدر و مادرم هم همین‌طور. همیشه با خودم فکر می‌کردم که ممکن است ما را گم کرده باشند. آن وقت می‌رفتم در رویا که هر جور شده آن‌ها را پیدا کنم، اما نمی‌دانستم که تمام این حرف‌ها دروغی بیش نیست.» مهدیه خیلی زود به پرونده‌های قدیمی دست پیدا می‌کند و متوجه می‌شود اهل ارومیه است.

برادرش که سه ساله بوده نام پدر و مادرش را به مسوولان پرورشگاه گفته. او به دنبال این نام‌ها می‌گردد: «حتی یک لحظه خواب به چشمم نمی‌آمد. برای یک مراسمی بچه‌های شیرخوارگاه را برده بودند، ارومیه. مدام از خودم می‌پرسیدم چهره من شبیه این آدم‌هاست؟

یعنی مادرم اینجاست؟ پدرم کدام یک از این مردهاست؟» بالاخره پیگیری‌هایش جواب می‌دهد: «اول فهمیدم که برادرم را برده‌اند به شیرخوارگاهی در کرمان. او در آنجا درس خوانده و بزرگ شده بود.

ما همدیگر را پیدا کردیم. اما در شیرخوارگاه کرمان خیلی پسر‌ها را می‌زدند. چیز‌هایی که از آنجا می‌گوید وحشتناک است. برادرم همه زندگی‌اش در تیرگی گذشته است، اما او حالا زندگی خودش را ساخته.» مهدیه دیگر آرام و قرار نداشت. هر شب در خواب می‌دید که پدر و مادرش را پیدا کرده است.

او نمی‌دانست که دیدن آن‌ها تبدیل به اندوهی بزرگ می‌شود: «دل توی دلم نبود. آن همه جنگیدن داشت به نتیجه می‌رسید. مادرم را پیدا کرده بودم. باورم نمی‌شد. می‌خواستم در آغوشش ذوب شوم و های‌های گریه کنم. می‌خواستم بالاخره یک جای امن در جهان برای خودم پیدا کنم.»

مادرش، اما ازدواج کرده و به تهران رفته بود، پدرش هم همین‌طور. اصلا ماجرای طلاق آن‌ها و سرراه گذاشتن‌شان به زمانی برمی‌گردد که پدرش عاشق زن دیگری شده و آن‌ها را ترک کرده بود و حالا چهار فرزند داشت و در تهران زندگی می‌کرد.

مادرش، اما با اینکه ازدواج کرده بود، فرزند دیگری نداشت با این حال: «وقتی دیدمشان رویاهایم درهم شکست. اصلا مثل فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی احسان علیخانی نبود. من با آن‌ها بیگانه بودم. پدرم مرا نمی‌خواست حتی حاضر نشد فامیلی‌اش را به من بدهد. فامیلی من همان فامیلی کارشناسی ماند که در شیرخوارگاه مرا تحویل گرفته بود. مادرم هم همه تقصیر‌ها را گردن پدرم می‌انداخت.» سیلی دیگری از واقعیت خورد: «پدرومادرم عذاب زندگی‌ام بودند.»

بچه‌های آواره شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز

این بی‌مهری پدرومادر و خشونت نامادری و طردشدن مداوم، اما مهدیه را از پا درنیاورد. او به‌شدت روی هدف‌هایش ایستادگی کرد. شیرخوارگاه هم دو روی سکه بود. آدم‌هایی هم آنجا بودند که از کمک دریغ نمی‌کردند، یکی‌شان کارشناس حسابداری هلال‌احمر بود.

شاید برای همین هم بود که رشته حسابداری را انتخاب کرد. یادش می‌آید: «یکی از مربی‌های شیرخوارگاه به ما می‌گفت که شما‌ها را هیچ نمی‌گیرد، مگر یک آدم داغونی مثل خودتان. دکتر و مهندس که به سراغ شما نمی‌آید.» مهدیه، اما به خودش قول داده بود که خیلی از مناسبات را به‌هم بزند و زد: «یک بار خواستگاری برای من آمده بود و مانده بودم چه‌کار کنم.

با این ازدواج از شیرخوارگاه رها شوم و بروم یا نه؟ با این حال یکی از بزرگ‌ترین حامیان من در شیرخوارگاه مخالفت خودش را با این ازدواج اعلام کرد و چه خوب شد که نترسیدم و مقاومت کردم و تسلیم نشدم.» پس از آن، او که چندین بار به دیدن مادر و خانواده مادری‌اش رفته بود با پسرخاله‌اش آشنا می‌شود.

او به خواستگاری‌اش می‌آید: «پسرخاله‌ام مهندس است. برعکس آنچه همیشه در گوشم می‌خواندند. همه منتظرند زندگی یک شیرخوارگاهی از هم بپاشد، اما اصلا این‌طوری نیست. من ازدواج کردم و حالا صاحب سه فرزند هستم.»

او حالا مادری است با سه کودک. مادرانگی، اما برایش یک آزمون بزرگ می‌شود. دومین فرزندش به دلایلی ناشناخته دچار بی‌قراری و نبود تمرکز است: «اول برایم سخت بود بپذیرم، اما می‌خواستم مادر عالی برای فرزندانم باشم. آنچه از آن دریغ شده بودم را می‌خواستم آن‌ها داشته باشند.

شبانه‌روز با فرزندم تمرین کردم. راه‌های زیادی رفتم تا او بتواند حرف‌زدن و نوشتن یاد بگیرد. خیلی خوشحالم که توانستم به عنوان مادر همه کاری برایش انجام دهم.»

او که حالا نزدیک ۲۰ سال است که در هلال‌احمر هم کارمند حسابداری شده می‌گوید: «زمانی که باردار بودم هم به دانشگاه می‌رفتم و درس می‌خواندم. در تمام این مدت همواره کار کردم. زمانی افسرده بودم و ارتباط گرفتن با آدم‌ها برایم سخت بود، اما یک روز تصمیم گرفتم هر طور شده از این وضعیت خارج شوم.

تن به تاریکی افسردگی ندهم و با آن مبارزه کنم.» مبارزه او در زندگی همچنان ادامه دارد. مهم‌تر از همه مسوولیت خودش می‌داند که از حقوق بچه‌های شیرخوارگاه حمایت کند: «شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز را در سال ۱۴۰۰ بستند. باورتان می‌شود؟ به یکباره بچه‌ها را باید به شیرخوارگاه‌های بهزیستی می‌فرستادند.

شیرخوارگاه ما تبدیل شد به محل اقامت مدیران. بچه‌ها همه پراکنده و آواره شدند. من مخالف یکپارچه شدن خدمات بهزیستی نبودم، اما بهتر نبود که پس از بزرگ شدن گروه آخر بچه‌ها این کار را می‌کردند. بچه‌ها تنها و بی‌کس که بودند، تنهاتر شدند. آواره شدند. هیچ‌کس برایش اهمیتی نداشت. بیشترشان در سن‌های کم ازدواج کردند. هنوز ازدواج نکرده طلاق گرفتند. چه کسی دلش برای بچه‌های شیرخوارگاه می‌سوزد؟

بچه‌هایی که پدر و مادرشان رهایشان کردند، انگار مستحق چنین شرایطی هستند، ولی ما انسان هستیم و اتفاقا خیلی از بچه‌ها با استعدادند.» مهدیه دل توی دلش نیست. مدام چهره‌های بچه‌ها را جلوی چشمش می‌آورد: «مثلا یکی از بچه‌ها معلولیت دارد. ۱۸ ساله شده و به او گفتند برو دنبال زندگی‌ات. واقعا چند نفر کارفرما پیدا می‌شود به یک معلول شیرخوارگاهی کار بدهد؟»

آیا این صدا شنیده می‌شود؟

مهدیه هر بار که از بچه‌های شیرخوارگاه صحبت می‌کند، دست‌هایش را به‌هم می‌فشارد. می‌داند که خودش راه پرفراز و نشیبی را رفته و آینده را باید از آن خود کند، اما شاید خیلی از بچه‌ها توان این را نداشته باشند. او یادش می‌آید روزی که همسر مادرش فوت کرد و بیمار شد با او تماس گرفتند:

«به من گفتند که مادرم تنهاست و بیمار. مادری که وقتی مرا پیدا کرد حتی درست و حسابی در آغوشم نگرفت. خیلی سخت بود تا تصمیم بگیرم. با خودم خیلی کلنجار رفتم. بالاخره به این نتیجه رسیدم او را ببخشم و بیاورم پیش خودم.» حالا مادرش با او زندگی می‌کند. گذشته‌اش کم‌کم دارد در مهی غلیظ فرو می‌رود، همچون نامادری‌اش که در سن ۵۰ سالگی از دنیا رفت و ناپدری‌اش که بی‌خبر از دنیا رفت. ناپدری که از روی ترس واقعیت را درباره‌اش نگفت: «بعد‌ها چندین بار پنهانی پیشش رفتم.

در بازار تبریز زرگری داشت. بار اول راهم نداد. گفت که تو به من نامردی کردی. دلش شکسته بود، ولی آن‌قدر پیشش رفتم که بالاخره مرا پذیرفت. او مردی مهربان بود.» مه مدام غلیظ و غلیظ‌تر می‌شود و گذشته را می‌بلعد. مهدیه در آستانه آینده ایستاده است و نگرانی هم‌شیرخوارگاهی‌اش دست از سرش بر نمی‌دارد. آیا مسوولان صدایش را می‌شنوند؟

دیگر خبرها

  •  تلاش برای شاد کردن کودکان غزه
  • مصائب کودکان سرراهی
  • اختلال اوتیسم؛ نشانه‌ها، علل و راه‌های درمان آن
  • جزئیات جدید از پیدا شدن دختر صحرا؛ پشت‌پرده دزدیده شدن «یسنا» فاش شد!
  • کتاب «خانه زیر آب و جوجه لاک پشت ها» منتشر شد
  • گزارش سازمان‌های بین‌المللی از وضعیت غم‌انگیز کودکان غزه
  • درمان رایگان کودک با داشتن بیمه پایه
  • نقشی از شخصیت‌های قصه‌های ایرانی بر روی پوستر نمایشگاه کتاب
  • فراخوان جشنواره راویان غدیر در استان قزوین
  • فراخوان جشنواره «راویان غدیر» در استان قزوین